@ دلنوشته اي براي آخرين لحظات سال نود @
"پنج ساعت و بيست وپنج دقیقه تا تحویل سال"
نشستم جلوي كامپيورتو خونه, منتظرم كه اين ساعتاي آخر يه معجزه اي شه, يه اتفاق خاص بيفته كه همين جوريبيخودي يه ساليو به گا نداده باشم. هه..هه.. خندم مي گيره, آخه چه معجزه اي تو اين همه روز چه گهي خوردم,كه آخه از اين چند ساعت نميگذرم ,بوي گند تعلقات از خودم داره خفم مي كنه, هر سال بيشتر شبيه بقيه شدن نمي دونم, توش چه جذابيته كه دست ازش بر نمي دارم, حس مي كنم فقط دارم خودمو زنجير مي كنم به آدما دنيا و ارزشاش كه مي خوام بشاشم توش ومن كه يه روزايي تصوير زندگي آيندم يه كوله پشتي و تنهايي و سفر بود, زندگيه حالم شده زرق و برق و روابط و نظر آدما, من دارم فرو مي رم تو اين لجنو تو اين كثافتي كه بقيه بهش مي گن زندگي! واسه قبول داشتن خودم دنبال رضايت آدما از خودم مي گردم!من تو گه گير كردم,شدم يكي از همون عوامي كه ازشون بيزار بودم....
1390/1/1
famey
www.hajmsped.loxblog
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در سه شنبه 30 اسفند 1390برچسب:
سال 90,
ساعت
2:49 توسط كيانوش سليماني(فامي)
| |